تا آســــمان

دل نوشته

تا آســــمان

دل نوشته

پرواز

یک فنجان قهوه ی تلخ...

جرعه ای مینوشم ,طعم تلخی که شاید تلخی این روزهایم را برای اندک لحظه ای کمتر کند...

فاصله گرفتن از آدم های زندگی ام... و رفتن در لاک تفکرات...

گسستن از زندگی... و پیوستن به جمع مردگان...

جرعه ای دیگر مینوشم... در تفکر این روزهایم...

جرعه ای تلخ تر از قبل...

 به آسمان خیره میشوم...

پرندگانی مهاجر را میبینم... فارغ از هیاهوی زمین بال میزنند...

 و کمی بعد ارزو میکنم کاش بال هایی داشتم به وسعت پرواز در ابرها... به وسعت چشیدن طعم دلهره ی ارتفاع...

 به وسعت فریاد زدن  از ترس سقوط....

به وسعت پرواز...

 سرم را برمیگردانم...

 جرعه ای دیگر...

بچه گربه های بازیگوش...

چه بی تعلق بازی میکنند...

کاش من نیز تعلقی نداشتم.. کاش یک من مستقل بودم...

کاش تنها هدف هایم را دنبال میکردم...

میروم گوشه ای در لاک خودم... خدایم را میخوانم...

هنوز دلم محکم است به داشتنش...

زندگی خواهم ساخت... فارغ از هیاهوی دنیا و تعلقات...

من پر پرواز میخواهم خدایم...


نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 15 شهریور 1395 ساعت 16:40 http://nasimkoohsarph7.blogsky.com

این حس خیلی بده...واقعا طاقت آدم رو طاق می کنه...کلماتی که به کار بردین کاملا این احساس رو منتقل می کنه...
ولی چیزی که مهمه اینه که ما با بال و پر دادن به این حس تنها خودمون رو نابود می کنیم!و این دقیقا همون چیزیهه که این افکار منفی می خوان...این که ما رو از شادی و مهربانی و سرزندگی دور کنن...
شاد باشین

خب تو این چند وقت هیچ وقت اجازه ی نوشته شدن بهشون نمیدادم! و این بدتر بود! نوشتنشون باعث شد حالم بهتر بشه! و کمتر از دورن خودم رو نابود کنم!!!
همه چیز درست میشه چون شخصیت من شخصیت انفعالی نیست! و پویاست:) به خودم اعتماد میکنم:)

ممنون سر زدید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد