مرگ از درون...
زنده ی, مرده...
و این زندگی تا کی ادامه خواهد داشت؟ وقتی من از درون مرده ام...
وقتی توانی برای ادامه دادن ندارم...
و وقتی احساس پوچی میکنم...
پوچی مطلق...
شده است زندگی من...
کاش حداقل یک نفر می آمد و میان این همه پچ پچ های کشنده, سرزنشم میکرد... و من میان سرزنش هایش خورد میگشتم... کاش یک نفر رو به رویم می ایستاد حق را از میگرفت... و مرا مقصر میخواند...
تا آن وقت به غرور شکسته ام بربخورد.... بربخورد و کاری کنم...
بایستم و مطمئن قدمی بردارم... قدمی برای زندگی کردن...
قدمی برای زنده شدن...
کاش این تنبلی لعنتی دست از سرم بردارد.... یکسال شده است... و من ساکن مانده ام... بدون هیچ پیشرفتی... همچون برکه ای بی تحرک....
و خسته گشته ام از دنبال کردن بهانه ها...
و خسته ام از زندگی کردن...
پ.ن: هر سال با تولدم مرور میکنم یکسال زندگیم رو... میتونم بگم امسال بییی فایده ترینش بوده... بی حرکت ترینش بوده... هیچ پیشرفتی نداشتم. و هیچ قدمی برای اینده برنداشتم... حس ناراضی بودن از خودت کشنده ترین حس های دنیاست... و من ناراضی ام... از بهانه های الکی... از تنبلی های هر روز... از زندگی بدون تلاش...
سلام
تولدتون رو به شما تبریک میگم
نارضایتی از شرایط موجود اگه باعث تغییر و آغاز یک مسیر بشه مفید و خوب هست در غیر این صورت فایده ای نداره!میشه مثل ناامیدی و کم کم آدم رو به زانو در میاره!
ناراضی باشید اما ناامید نه!
سلام ممنون , ولی اواخر شهریور میشه تولدم!!!:d آره قبول دارم.