تا آســــمان

دل نوشته

تا آســــمان

دل نوشته

خاطره نوشت

چمدانش را بست...

نگاهم به آخرین لحظه های بودنش خیره ماند...

و رفت...

تابستان را میگویم


خب شهریور هم تموم شد... و تولد من نیز...

برخلاف انتظاری که داشتم امسال کمترین تبریک رو داشتم 

ولی عوضش میشه گفت در آغوش گرم خانواده تولد گرفتیم:D:D 

برام جالبه که کل فامیل همیشه تولد من رو یادشونه!!!! و همیشه هم بسیج میشن برای تولد گرفتن برام!!!!

ولی خب کمترین تبریک رو از دوستام داشتم. که اونم احتمالا به خاطر این بود که تولدم با عید غدیر تو یه روز بود:) و خیلی حس خوبی بود.


حس میکنم بزرگ شدم، و وقتش هست راهم رو کامل مشخص کنم و از نظر مالی هم روی پای خودم وایسم...

امیدوارم روزهای 24 سالگیم جز بهترین روزهای زندگیم باشه.


الهی به امید خودت...


 

ستاره من

همه چیز از وقتی شروع شد که هرفرد ستاره اش را گم کرد...

ستاره ی من...

شاید اگر هر آدم دلش خوش باشد به داشتن ستاره ای در دور دست ها زندگی ها فرق میکرد...

گاهی دلم میخواهد مثل پدربزرگ ها و مادربزرگ ها برای خودم ستاره ای انتخاب میکردم...

به نشانه ی من...

ولی افسوس و صد افسوس در این شهر که با چراغ ها زینت گشته دیگر ستاره ای در آسمان نمی درخشد...

آنوقت میشود که وقتی بر بالای کوهی میروی به جای نگاه کردن به آسمان پر ستاره , خیره میشوی به چراغ های یک شهر...

و خوشحال میشوی و میخندی... غافل از دنیایی به وسعت آسمان های بالای سرت...

محدود میشوی به طول و عرض یک شهر...

و اینگونه بود که دلخوشی های کوچک را از دست دادیم...

و اینگونه بود که غریب گشتیم, وقتی ستاره ای در آسمان همراه خود نداشتیم...

و اینگونه ستاره هایمان را گم کردیم...


پ.ن: این روزا وقتی شبا به اسمون خیره میشی فقط و فقط نور شهره که اسمون رو پوشونده... نوری همراه با دود... فکر میکنم تنها ستاره ای که من میبینم شبا سیاره ی زهره است:|

انگار باید همیشه تو جاده باشی تا وسعت ستاره ها رو ببینی...

دلم یه ستاره میخواد... که هرجای دنیا هم رفتم بازم ماله من باشه:)

کاشکی بشه برم دور از شهر و ستاره ام رو پیدا کنم:)

خستگی 23 سال زندگی...

مرگ از درون...

زنده ی, مرده...

و این زندگی تا کی ادامه خواهد داشت؟ وقتی من از درون مرده ام...

وقتی توانی برای ادامه دادن ندارم... 

و وقتی احساس پوچی میکنم...

پوچی مطلق...

شده است زندگی من...

کاش حداقل یک نفر می آمد و میان این همه پچ پچ های کشنده, سرزنشم میکرد... و من میان سرزنش هایش خورد میگشتم... کاش یک نفر رو به رویم می ایستاد حق را از میگرفت... و مرا مقصر میخواند...

تا آن وقت به غرور شکسته ام بربخورد.... بربخورد و کاری کنم...

بایستم و مطمئن قدمی بردارم... قدمی برای زندگی کردن...

قدمی برای زنده شدن...


کاش این تنبلی لعنتی دست از سرم بردارد.... یکسال شده است... و من ساکن مانده ام... بدون هیچ پیشرفتی... همچون برکه ای بی تحرک....

و خسته گشته ام از دنبال کردن بهانه ها...

 و خسته ام از زندگی کردن...


پ.ن: هر سال با تولدم مرور میکنم یکسال زندگیم رو... میتونم بگم امسال بییی فایده ترینش بوده... بی حرکت ترینش بوده... هیچ پیشرفتی نداشتم. و هیچ قدمی برای اینده برنداشتم... حس ناراضی بودن از خودت کشنده ترین حس های دنیاست... و من ناراضی ام... از بهانه های الکی... از تنبلی های هر روز... از زندگی بدون تلاش...


پرواز

یک فنجان قهوه ی تلخ...

جرعه ای مینوشم ,طعم تلخی که شاید تلخی این روزهایم را برای اندک لحظه ای کمتر کند...

فاصله گرفتن از آدم های زندگی ام... و رفتن در لاک تفکرات...

گسستن از زندگی... و پیوستن به جمع مردگان...

جرعه ای دیگر مینوشم... در تفکر این روزهایم...

جرعه ای تلخ تر از قبل...

 به آسمان خیره میشوم...

پرندگانی مهاجر را میبینم... فارغ از هیاهوی زمین بال میزنند...

 و کمی بعد ارزو میکنم کاش بال هایی داشتم به وسعت پرواز در ابرها... به وسعت چشیدن طعم دلهره ی ارتفاع...

 به وسعت فریاد زدن  از ترس سقوط....

به وسعت پرواز...

 سرم را برمیگردانم...

 جرعه ای دیگر...

بچه گربه های بازیگوش...

چه بی تعلق بازی میکنند...

کاش من نیز تعلقی نداشتم.. کاش یک من مستقل بودم...

کاش تنها هدف هایم را دنبال میکردم...

میروم گوشه ای در لاک خودم... خدایم را میخوانم...

هنوز دلم محکم است به داشتنش...

زندگی خواهم ساخت... فارغ از هیاهوی دنیا و تعلقات...

من پر پرواز میخواهم خدایم...


تنها یک قدم

میان ثانیه های گذشتن از من تا من...

تنها یک نفس راه است...

تنها یک قدم...

میان انتخاب های زندگی...

تنها یک قدم نیاز است...

تنها یک نفس...


و من زندگی میگذرانم با نفس هایی که آینده ای می سازند...

با قدم هایی که زندگی خواهند ساخت...

و من را از تو... و تو را از من متمایز خواهند کرد...

و اینگونه میشود خود وجودی...

راز بین این تمایز ها تنها در نفس های هر کس ثبت شده است...

در قدمی که برداشت... و نفسی که گذشت...


پس قدمی درست بگذار...

و نقشی متفاوت از من وجودی ات  بزن..